...:::امتداد لحظه های ناب:::...

وبلاگ شخصی رسول رحیم نیا

...:::امتداد لحظه های ناب:::...

وبلاگ شخصی رسول رحیم نیا

بعد از مدتی دوری.. .

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۳۰ ق.ظ

اومدم اونم بعدی از مدتها شاید میشه گفت تنهایی دلیل اومدنم شد!

تو این یه هفته گذشته خیلی دلم یه دوست میخواست که وقتی برای منم داشته باشه اما نبود تا آخرین روزم صبر کردم اما نبود.

سال 88-89 یه سری اتفاقات ناخوشایند افتاد و رابطه ام با دوستی که خیلی عزیز بود برام یه جورایی بهم ریخت! بعد از اون اتفاقات به دلیل مسیر زندگیمون من اصفهان بودم و اون آمل بود و هیچ وقت نشد که درمورد اون اتفاقات حرف بزنیم و حرفامون کهنه شد و دیگه نتونستیم حرف بزنیم و حرفا برامون شد فاصله ای بین من و اون و آخرین بارم که هم دیگه رو دیدیم صمیمیتی که بینمون بود کامل رفته و یه جورایی دو آشنای غریبه بودیم و حتی لحن صحبت ها سنگین بود با این که از هم و با هم صحبت می کردیم اما خوب نبود.

رابطه دوستیمون از اول راهنمایی شروع شد! یعنی از سال 80 با هم آشنا شدیم و تا سال 88-89 رابطه ای بسیار صمیمی داشتیم و شده بود داداشم که میشه گفت دلتنگی هام و خاطراتم رو براش میگفتم و اونم منو محرم دلتنگی هاش میدونست! تفکراتمون و اعتقاداتمون خیلی جاها شاید در تقابل بود اما همین تقابلا دوستی مون رو سرشار از اتفاقات خوب کرده بود. خیلیا به رابطه دوستیمون حسادت میکردن چون هیچ وقت نبود که من ازش وقت بخوام اون بگه ندارم! خیلی خوب بود هیچ وقت نمیشه که این همه خوبی رو از یاد ببرم. این هفته واقعا دلم براش خیلی تنگ شده بود اما فاصله ی زیادی چه از نظر مکانی و چه از نظر عاطفی باهم داریم که حتی از جزئیات زندگیش هم نمیدونم و از غریبه ها از زندگیش و اتفاقاتش می شنوم!

این هفته کاری کردم که خیلی وقت بود در اندیشه ام وجود داشت اما ترسی از نتیجه اش شاید باعث میشد که انجامش ندم اما بالاخره با خودم کنار اومدم و انجام دادم اما خوب اونی که میخوام نشد البته هنوز معلوم نیست اما خوب فعلا اصلا خوب نیست. با اینکه اصلا خوب نیست اما دلم به آرامش رسید با انجامش و تفکراتم آرام گرفت. اما خوب واقعا نیازش رو داشتم که با یکی حرف بزنم و حتی شاید دلم میخواست و میخواد گریه کنم! اما نشد و خیلیاش موند تو دلم. همه اینا شاید موجب شد که بخوام دوباره بنویسم تا شاید به آرامش برسوندم.

اگه دوستی دارین که براتون وقت میذاره و میفهمه شما رو و درک میکنه کی نیازش دارین هیچ وقت از دستش ندین!

  • رسول رحیم نیا

نظرات  (۱۱)

سلام
حالتون چطوره ? خیلی وقت بود بی خبر بودم از شما
امان از این بلگفا چند وقته بدجور قاطی کرده 

بین من و یکی از بهترین دوستای دانشگاهم سر یه مساله کوچیک که البته سوتفاهم محض بود دلخوری پیش اومد و الان پنج ساله ازش خبر ندارم

امیدوارم رابطتون  با دوستت مثل قبل بشه با همون صمیمیت
سلام...
دیر اومدین ولی خب بازم به موقع بود چون واقعا هم دیگه وقت نمی کنم بنویسم و هم یه سری اتفاقات افتاد که نمی خوام از اتفاقات زندگیم بگم:)
 نمی دونم چیکار کردین ولی اینو خوب می دونم آدم وقتی بخواد یه کاری بکنه اون مثه خوره میوفته تو جونش و تا انجامش نده آروم نمیگیره امیدوارم که عواقبش خوب باشه. این وبلاگی که گذاشتم جایی که به عنوان مهمان تازه شروع به نویسندگی کردم و احتمالا تنها جاییکه بشه واقعا به شخصیتم پی برد هم همین جاست:)
من یکی رو دارم ولی دوست نیست بهش داداش میگم با اینکه الان واقعا درساش سنگینه باز هر روز هر موقع بخوام وقت داره برام حتی از پزشکی قبول شدنمو مدیون داداشمم آخه خودش پزشکی می خونه:)
  • کمند سلیمانی
  • بیشتر این جدایی ها وقتی مدرسمونو عوض می کردیم پیش میومد...
    امیدوارم دوستام واسم بمونن...
    و ایشالا رابطتون مثه قبل بشه
  • معلم کوچولو
  • خوبه که برگشتین

    منم یه دوست خوب داشتم که ازم گرفتنش آدمای حسود
    هنوزم حسرت روزای با هم بودنمون رو میخورم
    تو این روزگار دوست "موندن" خیلی سخت شده... !
    سلام ! من که خیلی با این حرف آخرتون مخالفم . همونی که با جمله قرمز نوشته شده . من متخصص در تعویض دوست هستم و پیشنهاد میکنم برای یک بار هم که شده چنین کاری کنید . وقتی با کسی در اوج رفاقت هستی یکهو رفتارت را عوض کن . اینجوری فقط دوستانی برایت میمانند که دوستی بینتان دو طرفه است (; 
    راستی بعد از جمله ی نارنجی گفتی یه چیزی رو انجام دادی و کلی هم تاکید کردی و کلی شاخ و برگ بهش پیچیدی ولی من اصلن نفهمیدم اون چیز چی بود ، منظورت وبلاگ نویسی بود ؟ یا چیزی که محرمانه است ؟
    در کل پایدار باشی
    سلام اتفاقا پنج شنبه اومدم وبتون دیدم هنوز به روزنکردین 

    ایام عزاداری آقا امام حسین رو خدمتون تسلیت میگم ان شاالله این روزا حال دلتون حسینی بشه و مارو هم دعا کنین 
    درمورد دوستتونم من اصولا انقدی صمیمی نمیشم با کسی ولی با خیلی از اطرافیانم دوست هستم اما صمیمی نمیشم اما پیشنهاد من اینه اگه خب دوستی که باهاش مث برادر بودین چرا نمیخواین باهاش تماس بگیرین و یا اینکه بهش سر بزنین و دوباره آشتی کنین؟؟اگه سو تفاهمی بوده بنظرمن برطرف بشه بهتره 

    درمورد اینکه هم دلتون گرفته بود بهترین ودردسترس ترین کسی که هیچ وقت ازشنیدن حرفاتون خسته نمیشه و کاملا درکتونم میکنه خداست بااون درد ودل کنین و نذارین بغض تو دلتون بمونه 


    دعا میکنم در ماه محـــــــرم حسین (علیه السلام) ضامن دعاهایت

    عبــــاس (علیه السلام) مشکل گشایتـــــ

    سجـــــــاد (علیه السلام) مرهم دردهایت

    و مهدی زهــــــرا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سایبان دلت باشد.
    از سید بحرالعلوم(ره) تشرفی به پیشگاه امام عصر(عج) نقل کرده اند که توجه شگفت انگیز حضرت را به عاشورا و عزاداری حضرت سیدالشهداء(ع) نشان می دهد.

    روز عاشورا علامه بحرالعلوم(ره) همراه گروهی از طلاب ، به استقبال عزاداران وسینه زنان می رود.
    در نزدیکی کربلا جایی به نام (طویرج) می باشد که سینه زنی ها وسوگواری مردم آنجا مشهور بوده ، چون علامه پیش سینه زنان می رسد ، ناگهان با آن کهولت سن وموقعیت اجتماعی و دینی ، عمامه وعبای خویش را کنار می گذارد و در میان سینه زنان با شوری وصف ناپذیر سینه می زند و عزاداری می کند.

    علما و طلاب همراه علامه ، هرچه می کوشند مانع او شوند ولی نمی توانند و حتی گروهی از خود آنان هم به علامه می پیوندند. 
    سرانجام مراسم پرشور سوگواری به پایان می رسد و سید بزرگوار عبای خودش را می پوشد و به خانه باز می گردد.

    یکی از نزدیکان از او می پرسد: « چه پیش آمد که شما عبا از تن درآوردید و به سینه زنان پیوستید؟ »

    سید بحرالعلوم(ره) در پاسخ می گوید :

    « حقیقت این است که با رسیدن به دسته سوگواران و سینه زنان ناگاه چشمم به محبوب دل ها، کعبه مقصود، امام عصر(عج) افتاد ، ایشان را دیدم که با سر و پای برهنه میان انبوه سینه زنان در سوگ جدّ والایش حضرت سیدالشهداء(ع) با چشمانی اشکبار به سر وسینه می زند.
    این منظره من را به حالی انداخت که قرار از کفم ربود و سر از پا نشناخته میان سوگواران رفتم و در برابر کعبه مقصود و قبله دلها به سوگواری پرداختم «

    السلام علی الحسین و علی الاصحاب الحسین الی یوم القیامه
    من هیچوخت دوست نداشتم!
  • طاق بستان کرمانشاه/بیستون کرمانشاه
  • باز باید رفت ... تا در تن توانی هست 

    باز باید رفت ... راه باریک و افق تاریک ، 

    دور یا نزدیک !!! باید رفت ..... " فریدون مشیری "

    kermanshahan20.blogfa.com (وبلاگ دیدنیهای کرمانشاهان)

    kermanshah29.blogfa.com (وبلاگ کرمانشـاه گهواره تمدن)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی