...:::امتداد لحظه های ناب:::...

وبلاگ شخصی رسول رحیم نیا

...:::امتداد لحظه های ناب:::...

وبلاگ شخصی رسول رحیم نیا

چه جاها که نرفتیم.. .

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۵ ب.ظ

صبح که بیدار شدم داشتم فکر می کردم که امروز چه کارم و کجا باید برم که یهو امید زنگ زد با صدایی خواب آلود گفت رسول بریم بیرون! گفتم آره حرکت کردی خبرم بده که منم آماده بشم!

کلا آدم پایه ای هستم و تو نه گفتن به خصوص دوستان ضعف دارم!

بعد از حدود 30 دقیقه اومد دنبالم و رفتیم که بریم بیرون دیگه! سوار ماشین شدم و گفتم برنامه چیه گفت فعلا بریم اسلامیه تا پنیر بگیریم! گفت رسول میدونی روزی 80 کیلو پنیر فقط می فروشه (کلا 90 درصد اوقاتی که با هم هستیم از پول و کار و درآمد حرف میزنیم! خوب سنمون وادار میکنه که نگرانیهایی در این مورد داشته باشیم.). گفتم کیلویی چند گفت 8 تومن! حساب سرانگشتیم کند کار کرد و گفت یعنی 640 تومن هر روز! دیگه بیشتر حساب سرانگشتی نکردم چون همین خیلی بود که بخوام ماهانه هم حساب کنم!

پنیر گرفتیم و برگشتیم رفتیم پنیر رو گذاشتیم خونشون. گفتم خوب دیگه کجا بریم یه لیست بلند بالا در آورد گفت اینا رو میخوایم! یکی یکی رفتیم تو مسیر خرید رو انجام دادیم از فروشگاه لوازم پزشکی گرفته تا مطب دکتر و قصابی تازه بعد هم رفتیم بیمه! عینک منم رفتیم دادیم که شیشه هاش رو عوض کنه (میگن شیشه یا عدسی هاش؟ هر چی میگن مهم نیست من میگم شیشه هاش) هر یک سال یه بار میرم چک میکنم نمره چشم و عینکم رو تا اگه مشکلی باشه اصلاح انجام بشه! (تنها کاری که واقعا با نظم و درست انجامش میدم همین یه کاره!) بعد هم رفتیم به یکی دیگر از دوستان ملحق شدیم و چند جای خاص رفتیم: دفتر مرکزی آب گرم!، ستاد تبلیغات اسلامی!، اداره آموزش و پرورش و اداره برق! پند جای دیگه هم تو برنامه بود که زمان متاسفانه اجازه نداد تا بریم سراغشون!

رئیس اداره برق به نسبت پستش و سنش اصلا همخونی نداشتن! تو نگاه اول تعجب کردم آخه قبلا پدر رضا دوست صمیمیم(مثل داداش بود واسم هنوزم البته دوست دارم باشه ها اما ...) حدود 6 سال پیش ریاست این اداره رو داشت و من زیاد رفت و آمد داشتم واسه همین اصلا انتظار دیدم یه آدم با این سن جوون رو نداشتم (البته همچین هم جوون نبود حداقل 35 رو داشت اما خوب به نسبت جوون بود) خیلی خوشحال شدم و گفتم دمشون گرم که همچین کسی رو گذاشتن آخه هم خوش برخورد بود هم این که خیلی انگار آدم کاری ای بود!


پ.ن:به یه نکته ی مهم هم پی بردم اونم اینکه ماشین تو آفتاب خیلی سریع داخلش تبدیل به محیط داخلی کوره یا فر روشن میشه به مثابه(درست و غلط املایی رو ببخشید و شاید هم اصلا واژه این جوری ای وجود نداره اما خوب من به گوشم خورده این واژه) همین عکس زیر!نمیدونم چرا دانشمندا کاری در این باره نمیکنن. 

  • رسول رحیم نیا

نظرات  (۱)

  • کمند سلیمانی
  • ممنون از نظر!
    شیشه می گن!
    روکش های توی ماشین چون معمولا سیاهه اونقدر داغ میشه این ماشین های جدید که اومده روکش کرم داره اونا کمتر داغ میشه!
    واقعا باید یه فکری بکنن دیگه مخصوصا توی این تابستون...!
    خیلی خوبه که آدم پایه ی دوستاش باشه که!! آدم صد تا از این دوستا داشته باشه کمه :دی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی