...:::امتداد لحظه های ناب:::...

وبلاگ شخصی رسول رحیم نیا

...:::امتداد لحظه های ناب:::...

وبلاگ شخصی رسول رحیم نیا

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

31 روز.. .

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۷ ب.ظ

امروز فهمیدم عمر این وبلاگم هم اندازه ماه تیر هستش :دی

این هفته خوب بود.

تقریبا دارم به همه اون برنامه هایی که گفتم میرسم! از مطالعه برای زبان گرفته تا مطالعه برای پروژه. جلسات خوبی هم با استادم داشتم و تقریبا میشه گفت تونستم خودم رو اثبات کنم.

راستی شب 23 رو تونستم برم احیا! خیلی خوب بود. رفتم با دو تا از دوستان مسجد دانشگاه. خیلی خوب بود. مراسمش مناسب و عالی بود به نظرم واقعا لذت بردم. سخنران حجه الاسلام قرائتی بود. برای خیلیا دعا کردم اگه خا قبول کنه البته. البته خیلی چیزا هم خواستم امیدوارم که اگه صلاحم باشن و برسم اگه هم نه تحمل نرسیدن رو داشته باشم!

قرار بود دوشنبه برم خونه تا عید فطر بعد تعطیلات عید  رو برم اصفهان پیش داداشم اما به خاطر یه نامه رفتنم به خونه که لغو شد اما برنامه رفتن به اصفهان فعلا کمابیش پا برجاست. البته قطعی نشده اما خوب گمانه زنی هایی شده.

خداییش تهران خیلی گرمتر از جاهای دیگه است! دیگه کویرم که آدم بره شب هوا سرد میشه اما تهران شب و روزش گرمه. هر روز صبح پا میشم میرم دانشگاه میگم تا افطار میمونم اما هر روز یه اتفاق می افته مجبور میشم ساعت 15 بیام خوابگاه!

امروز یکی دیگه هم بهم گفت مسیری که برای ادامه تحصیل دکتری فکر کردم خیلی خوبه اما هنوز واحمه(واهمه!) دارم ازش و میترسم! می ترسم شروع کنم و کم بیارم! یه همت بلند دیگه میخوام!




تهران.. .

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ

شنبه صبح رسیدم تهران و الآن پنجشنبه است که دارم مینویسم!

این بار که خونه بودم و با سید در مورد کار صحبت میکردم گفت رسیدی تهران برو پیش فلانی مسلما کاری واست میکنه گفتم برنامه دارم البته اگه وقت کنم گفت:"آره میدونم آدم تو شهرای بزرگ وقتش کم میشه"

این هفته رسما حس کردم این کمبود وقت رو!

دانشگاه هم سحری و هم افطار میده خیلی خوبه یکی از نگرانی هام رو کم کرد، البته خوب غذای دانشگاست دیگه اما خوب مسلما از تنوعی که خودم میتونستم درست کنم بیشتره! قیمتش خیلی مناسب تره از اینکه خودم بخوام همون غذا رو درست کنم.

یه عادت دارم اونم اینکه دوست ندارم کار تنهایی انجام بدم همیشه دوست دارم که کارام رو با یه همراه یه دوست یه رفیق انجام بدم، حتی رفتن به احیاء! و نتونستم واسه شب 19 کسی رو پیدا کنم که باهام بیاد. دوست داشتم برم مسجد دانشگاه و اونجا باشم اما کسی نبود، امیدوارم شب 21 رو از دست ندم!

واسه کارآموزی اومدم تهران و قرار بود برم شرکت داروسازی عبیدی اما قبل اینکه بیام تهران بهم خبر دادن که متاسفانه نمیشه کارآموز بگیریم و چون قول بهتون دادیم یه برنامه بازدید براتون میزاریم و بهتون نامه کاراموزی میدیم که کار دانشگاتون به مشکل برنخوره و برای فرصت بعدی تو اولویت قرارتون میدیم! یعنی کارآموزی پر! البته نامه واسه یه شرکت دیگه رفتم گرفتم که اگه بشه برم اونجا تا دوره رو کامل بگذرونم تا یه چیزی یاد بگیرم.

در مورد پروژه کارشناسی ارشد هم مطالعاتم رو دارم بیشتر میکنم و از طرفی هم دارم برای دکتری تخصصی رادیو دارو مطالعات رو آغاز میکنم. از فردا هم باید زبان خارجه رو به لیست کارهام اضافه کنم و منظم برنامه رو اجرا کنم.

سعی میکنم بیشتر بیام.. .



مشهد.. .

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ
شنبه ظهر بعد از اذون با سید رفتم مشهد. سید یه سری کار دانشگاه داشت. حدود ساعت 6 و نیم رسیدیم مشهد. رفتیم هتل گرفتیم! هتل رو نیما پیدا کرده بود یه مدت که شیفت شب هتل کار میکرده با خیلی از این هتلی ها آشنا شده بود واسه همین قیمت مناسب زیاد سراغ داره.
وسایل رو گذاشتیم هتل و با سید رفتیم حرم! چشمم به گنبد که افتاد دلم لرزید نمیدونم چرا به خاظر گناهانم بود یا به خاطر دلتنگی و شوغ دیدار.
وارد حرم که شدیم تقریبا میشه گفت اولین جایی که دیدیم فرش داره واسه نماز مغرب و عشاء رفتیم نشستیم. به نیابت از چند تن از عزیزانم 2 رکعت نماز زیارت خوندم و کمی دعا کردم تا شد اذون.
نماز رو خوندیم و با یه شیر و کیک و 2 تا خرما که امام رضا به همه برای افطار توی اون لحظه میده افطار کردیم. خیلی خوشحال بودم که این امکان برات بوجود اومده بود که یه افطار رو همین قدر مختصر مهمون اما رضا باشم!
بعد از حرم رفتیم که پایگاه انتقال خون تا خون بدیم چند وقتی بود که قصد داشتم اما فرصتش جور نمیشد وقتی دیدم الآن فرصت خوبیه رفتیم که خون بدیم اما اون ساعت بسته بود و باید 30 دقیقه دیگه منتظر میموندیم از طرف دیگه نیما و دو نفر دیگه از دوستان منتظر بودن تا بریم افطار رو بیرون! دیدیم نه بازم قسمت نیست انگار و رفتیم به بچه ها ملحق شدیم و رفتیم شله مشهدی خوردیم (حتما رفتین مشهد اگه یافتین شله تست کنینش) بعد از افطار هم فرصت گشت و گذار رو پیدا کردیم و رفتیم گشتیم و حرف زدیم و خندیدیم و کمی خوش گذروندیم تا نیمه شب که به خاطر بازی فوتبال گفتیم برگردیم هتل و تا اذون صبح داشتیم فوتبال نگاه میکردیم و بعد هم که خواب رو به خودمون هدیه دادیم و به ترتیب سید به دلیل کارایی که دانشگاه داشت تا 9 من تا 10 و نیم، مهدی تا 10 و 40 و نیما و بهزاد تا حدود 12 و نیم خوابیدیم.
چون مسافر بودیم نمیتونستیم روزه بگیریم واسه همین ناهار یا باید درست میکردیم یا میرفتیم یه جا که امکانش باشه ناهار بخوریم بعد از تفکرات انجام شده به نتیجه رسیدیم که بهترین جا ترمینال هستش چون مسافرا هستن و باید غذا باشه رفتیم و ناهار رو یه املت خیلی چرب و خوش مزه زدیم که خیلی چسبید! و تا شب هم یه سری کارهای دیگه که قرار بود انجام بدیم رو انجام دادیم و شب هم از مشهد خارج شدیم و سحر رسیدم خونه.
سفر کوتاهی بود اما خیلی خوب بود چون بعد مدت ها یه فضای دوستانه و صمیمانه رو دوباره تجربه میکردم.

ذهن متشوش.. .

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۱ ب.ظ
خیلی دوست دارم برم مشهد!
اما ماه رمضون یکم کار رو مشکل میکنه چون نمیتونم برم 10 روز بمونم که باید برم 2 روز روزه بخورم!
این روزا درگیر یه سری کارای گرافیکی بودم از طراحی لوگو گرفته تا طراحی تذهیب برای کتابت قرآن! هر چی تلاش میکنم به علاقه ام برسم میبینم که علاقه ام تو گرافیکه! اما خوب نمیتونم وقتم رو براش کاملا بذارم.
راستی تبلت رو خریدم نذاشتم بمونه واسه آخر رمضون! راضیم ازش اون کارایی که میخوام رو برام انجام میده و برای من کافیه امکاناتش.
این تابستون میشه گفت اولین تابستونیه که باید برم دانشگاه و دوست ندارم برم از سال 1387 که وارد دانشگاه شدم میشه گفت هر تابستون حداقل نصفش رو دانشگاه بودم امسال هم باید برم اما امسال دوست ندارم!
آخه نمیتونم با هم اتاقیم بسازم و این واسم سخته! اعتقادات افراد براش بی اهمیته و این کنارش بودن رو سخت میکنه بخصوص تو روزای ماه رمضون که باید بیدارشم و سحری بخورم!
چند وقتی بود که نمیدونم چرا بی اهمیت شده بودم به نمازم اما ماه رمضون دوباره بهانه ای واسم شد تا دوباره اهمیت بدم.
از دست یه شخص عزیز خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم داره به دوستان مشترکمون زنگ میزنه و ازم گله میکنه! داستانش مفصله که چرا اینکار رو میکنه ولی خوب نمیشه گفت یعنی نگم خیلی بهتره.
تفکراتم خیلی داره عوض میشه! نصبت به خیلی چیزا دیگه هیچ حسی ندارم و فقط وجود دارن تو زندگیم. دوست داشتم الآن میگفتن تمام دغدغه هات رو فراموش کن و یک ماه فقط زندگی کن. خیلی دوست داشتم دوباره روزگارم برگرده به دوران دانشگاه کارشناسی و اصفهان و روزگار خوشم با دوستان اما گذشت.. .

حس بد.. .

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ

خیلی حس بدیه که آدم احساس کنه داره از دوستان صمیمیش فاصله میگیره! احساس میکنم تفکراتم داره ازشون فاصله میگیره و این باعث میشه که تو جمعشون هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشم.

حتی تو زمینه ای نظر میدم هم تقریبا میشه گفت نظرم اهمیتی نداره و آخرش هم بی توجه به حرفای من مسیر کاریشون رو ادامه میدن.

اصلا دوست ندارم این اتفاق بیفته اما نمیدونم هم چه جوری جلوش رو بگیرم!

حس خیلی بدیه.. .


تدریس.. .

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۰ ب.ظ

دیشب حدود ساعت 8:30 وحید بهم زنگ زده که فردا ساعت 9:30 صبح کلاس برات گذاشتم بیا تدریس!

چشمام 4 تا بود (عینک داشتم!) شد 8 تا که آقا تو الآن میگی که من فردا بیام تدریس من اصلا نیستم که بیام گفت یعنی چی گفتم بابا من بیرون شهرم و صبح تازه حرکت میکنم و معلوم نیست کی برسم گفت من کاری ندارم باید تا قبل از 12 خودت رو برسونی! منم چی بگم جز چشم!

خلاصه صبح ساعت 9:15 رسیدم و 9:30 رفتم سر قرار مورد نظر! دقیقا به بچه ها گفتم که من کلا در جریان نیستم داستان چیه و قراره چی رو تدریس کنم و تازه همین 15 دقیقه پیش رسیدم! خلاصه شروع کردن سوال پرسیدن و من هم جواب دادم از شیمی 2 بیشتر سوال داشتن و این جوری تقریبا یه مرور انجام شد از شیمی 2 و بعد تصمیم این شد که من براشون شیمی 3 رو شروع کنم و هر روز تقریبا انگار قراره باهاشون درش داشته باشم!

خیلی وقته که شیمی رو تدریس نکردم اما خوب کلا چون از همون اول خیلی دوستش داشتم خیلی بیشتر از بقیه درسا می فهمم و میتونم آموزش بدم!

الآنم دارم جزوه مناسب و خلاصه پیدا میکنم که براشون تدریس کنم و چون از سایت زیر استفاده کردم خواستم اینجا معرفیش کنم.



رومینگ ملی.. .

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۷ ق.ظ

چند وقتی که خونه بودم و تبلیغ رومینگ ملی رایتل رو میدیدم چون فقط میشنیدم اسمش رو و از درون مایه تبلیغ آگاه نبودم فکر میکردیم منظورش اینه که الآن دیگه هر استانی یه شهر حداقل وجود داره که رایتل آنتن دهی داشته باشه!!(کلا توجیح کردن یه موضوع برام راحته!)

دیشب امید و بعدش رضا گفتن نه بابا این اونجوری نیستا!

اومدم خونه و رفتم سایت رایتل و موضوع رو خوندم دیدم دمش گرم اومده با همراه اول و ایرانسل قرارداد بسته و اگه کسی از پوشش 3G رایتل خارج بشه و جایی بره که آنتن نداره میتونه از سیستم 2G همراه اول و ایرانسل استفاده کنه و در دسترس قرار بگیره! این یعنی تقریبا همه جای ایران الآن انتن دهی داره و بیشترین پوشش دهی رو داره! 

البته کیفیت ارائه خدمات مطابق سطح کیفیت خدمات اپراتور میزبانه و در نتیجه اینترنت در این منطقه مطابق ویژگی‌های اینترنت GPRS/EDGE (نسل دوم) هستش یه بحث دیگه هم هست اونم اینکه بر اساس تعرفه های عادی شبکه رایتل (خارج از بسته) هزینه ها محاسبه میشه. یعنی بسته ها فقط در پوشش دهی رایتل جواب میده. بله قبول امکانات کم شده اما از بی آنتنی خیلی بهتره.

اینجاست که باید گفت رایتل مچکریم!


تیم ملی نیاز به حمایت ملی داره.. .

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ

عصبی میشم که این همه تلاش رو کسی نبینه و بگه آبرو ایران رو بردن!

بابا کمی منطقی نگاه کنین فوتبال ما کجا و فوتبال جهان کجا. ما خیلی بهتر از اونی که هستیم بودیم و این یعنی بچه ها مچکریم!

ما تا الآن که حداقل من به یاد دارم هیچ وقت حتی این احتمال واسه ما وجود نداشته که بخوایم صعود کنیم همین که ما تا بازی آخر امیدوار بودیم یعنی کلی. اون همه تیم بزرگ حذف شدن اونم تو بازی های دوم یعنی بازی سومشون کلا تشریفاتی بوده.

نتیجه تیم های آسیایی رو بررسی کنین ببینین چیکار کردن ما بهترین آسیا بودیم.

خیلی فشار داره واسم که طرف ندونه بازیکن چه پستی بازی میکنه بعد خیلی کارشناسانه تحلیل کنه! اونم نه از اواسط بازی از همون دقیقه اول که بازی شروع شده! اصولا طول میکشه تا بازیکنا خودشون رو پیدا کنن به نظر من باید 15 دقیقه اول بازیا رو در نظر نگرفت!

به جای حمایت از این تیم و نگاه به 3 بازی و درک این موضوع که عالی بودیم داریم بهش ضربه میزنیم. نمیگم خوشحالم باختیم خوب منم دوست داشتم صعود کنیم اما تیم ملی نیار به حمایت ملی هم داره و اصلا معنی نداره ما بخوایم بدلیل اینکه این دفعه خیلی بهتر از دفعه های قبل بودیم انتظار داشته باشیم قهرمان بشیم. قبلا بازی آخر ما تشریفاتی میشد همین که امسال نشد خودش یعنی پیشرفت و از این باید خوشحال بود. 

به نظر من واسه این تیم باید از جای برخواست و کلاه از سر برداشت.. .


تبلت دغدغه ای چند ماهه.. .

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ

کلا آدمی هستم که همیشه دوست دارم همراه با تکنولوژی باشم اما خوب جو گیر هم نمیشم که مثلا بخوام هزینه های میلیونی بکنم برای تجربه ی تکنولوژی ها، اصولا اون تکنولوژی مورد نیازم رو با توجه به نیازم تامین میکنم و هیچ وقت پول اضافه براش نمیدم یعنی حتی اگه مثلا پول هنگفتم بیاد دستم بازم اون چیزی رو میخورم که امکاناتش برام قابل قبول باشه و تنها چیزی که همیشه تو خرید هام برام مهمه اینه که چیزی که میخرم گرانتی داشته باشه. مثلا برای لپ تاپ سال 88 جوری انتخابم رو انجام دادم که هنوز که هنوره بنده خدا لپ تاپم داره جواب کارام رو میده و میتونه هنوز هم چند سالی کار کنه و انتخاب عالی ای بود اون زمان و جالبیش اینه که کارایی که من با این لپ تاپ کردم کسی تو تخیلاتش با لپ تاپ نمیکنه حالا یه بار اگه حسش بود چند تجربه رو برایتون میگم.

الآنم چند ماهی میشه که تصمیم گرفتم یه تبلت بگیرم واسه خودم چون دیگه حوصله ام نمیشه بشینم پشت لپ تاپ و PDF بخونم یه جورایی واسم سخته! 

خلاصه کنم چون داستان مربوط به چرایی خرید تبلت و اینجور چیزا نیست، داستان اینه که از وقتی تصمیم گرفتم تبلت بخرم فهمیدم چه همه کارای دیگه ای بودن که منتظر بودن من بخوام واسه یه چیزی پول پس انداز کنم (اصولا هیچ وقت پول زیاد پس انداز ندارم و همیشه در حال زندگی میکنم واسه همین بخوام چیزی بخرم باید چند وقتی صبر کنم تا بتونم پول پس انداز کنم!) تا حمله ور بشن و نذارن حسابم از یه حدی بیشتر موجودی داشته باشه!

از حساسیت تشدید شده چشمم به نور آفتاب که اجبار به خرید عینک آفتابی برام ایجاد کرد و بعدش درس دانشگاه که یه پروژه داشت و به منظور انجامش به دلیل کمبود وقت اجبارا به یه نفر مجبور شدم پول بدم که برام انجام بده.

برای اولین بار تو دوران تحصیلم بود که برای انجام پروژه پول میدادم! سابقه نداشت همیشه خودم تمام پروژه ها رو انجام میدادم!

بعدش که یکی از دوستان درخواست کرد که اگه پولی در چنته دارم جهت قرض بهش تقدیم کنم که نمودم!

البته خوب بعضی وقتا که دوباره به بررسی تبلت های موجود و اونهایی که کار منو راه میندازه و میپسندم میندازم میبینم که چه بهتر که نگرفتم چون گزینه بهتر با ظاهری مورد پسند تر اومده! البته این نکته هم باید بگم که این جوری که من دارم میبینم شاید در اندیشه این تبلت آخرش برم سربازی و بیام و هنوزم نخرمش!

آخرین تبلت که مورد بررسی قرار دادم و دیدم به کارم میاد و از ظاهرش هم خوشم اومد ASUS Fonepad 7 Dual SIM 2014 هستش که در زیر تصویرش رو میبینید. قصد کردم اگه بشه تا آخر رمضون بخرمش!


چه جاها که نرفتیم.. .

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۵ ب.ظ

صبح که بیدار شدم داشتم فکر می کردم که امروز چه کارم و کجا باید برم که یهو امید زنگ زد با صدایی خواب آلود گفت رسول بریم بیرون! گفتم آره حرکت کردی خبرم بده که منم آماده بشم!

کلا آدم پایه ای هستم و تو نه گفتن به خصوص دوستان ضعف دارم!

بعد از حدود 30 دقیقه اومد دنبالم و رفتیم که بریم بیرون دیگه! سوار ماشین شدم و گفتم برنامه چیه گفت فعلا بریم اسلامیه تا پنیر بگیریم! گفت رسول میدونی روزی 80 کیلو پنیر فقط می فروشه (کلا 90 درصد اوقاتی که با هم هستیم از پول و کار و درآمد حرف میزنیم! خوب سنمون وادار میکنه که نگرانیهایی در این مورد داشته باشیم.). گفتم کیلویی چند گفت 8 تومن! حساب سرانگشتیم کند کار کرد و گفت یعنی 640 تومن هر روز! دیگه بیشتر حساب سرانگشتی نکردم چون همین خیلی بود که بخوام ماهانه هم حساب کنم!

پنیر گرفتیم و برگشتیم رفتیم پنیر رو گذاشتیم خونشون. گفتم خوب دیگه کجا بریم یه لیست بلند بالا در آورد گفت اینا رو میخوایم! یکی یکی رفتیم تو مسیر خرید رو انجام دادیم از فروشگاه لوازم پزشکی گرفته تا مطب دکتر و قصابی تازه بعد هم رفتیم بیمه! عینک منم رفتیم دادیم که شیشه هاش رو عوض کنه (میگن شیشه یا عدسی هاش؟ هر چی میگن مهم نیست من میگم شیشه هاش) هر یک سال یه بار میرم چک میکنم نمره چشم و عینکم رو تا اگه مشکلی باشه اصلاح انجام بشه! (تنها کاری که واقعا با نظم و درست انجامش میدم همین یه کاره!) بعد هم رفتیم به یکی دیگر از دوستان ملحق شدیم و چند جای خاص رفتیم: دفتر مرکزی آب گرم!، ستاد تبلیغات اسلامی!، اداره آموزش و پرورش و اداره برق! پند جای دیگه هم تو برنامه بود که زمان متاسفانه اجازه نداد تا بریم سراغشون!

رئیس اداره برق به نسبت پستش و سنش اصلا همخونی نداشتن! تو نگاه اول تعجب کردم آخه قبلا پدر رضا دوست صمیمیم(مثل داداش بود واسم هنوزم البته دوست دارم باشه ها اما ...) حدود 6 سال پیش ریاست این اداره رو داشت و من زیاد رفت و آمد داشتم واسه همین اصلا انتظار دیدم یه آدم با این سن جوون رو نداشتم (البته همچین هم جوون نبود حداقل 35 رو داشت اما خوب به نسبت جوون بود) خیلی خوشحال شدم و گفتم دمشون گرم که همچین کسی رو گذاشتن آخه هم خوش برخورد بود هم این که خیلی انگار آدم کاری ای بود!


پ.ن:به یه نکته ی مهم هم پی بردم اونم اینکه ماشین تو آفتاب خیلی سریع داخلش تبدیل به محیط داخلی کوره یا فر روشن میشه به مثابه(درست و غلط املایی رو ببخشید و شاید هم اصلا واژه این جوری ای وجود نداره اما خوب من به گوشم خورده این واژه) همین عکس زیر!نمیدونم چرا دانشمندا کاری در این باره نمیکنن.